« مرده و مرده شور» داستانی خواندنی از کتاب ترکش ولگرد :
نیش اکبر تا بناگوش باز شد و گفت : بادمجان بم ، چهار چرخش رفت هوا !
قلبم هری پایین ریخت . پس رحیم مجروح شده !
رحیم از نیرو های قدیمی گردان بود . در عملیات کربلای پنج که دشمن نیم متر به نیم متر منطقه را با توپ و خمپاره شخم میزد و حتی پرندگان بی گناه هم در آن سوز و بریز مجروح و کشته می شدند ، رحیم تا آخرین لحظه ساعت تو منطقه چرخید و آخ هم نگفت .پ ز میداد که من نظر کرده هستم و چشم تان کور که چشم ندارید یک معجزه زنده را با آن چشم های باباقوری تان ببینید .
از راه رسیدند . رحیم خونی و نیمه جان تو برانکارد دراز به دراز افتاده بود ، همه می خندیدند ! رحیم گفت : حیف از من .... که ... معجزه بودم و شما ... قدرم ... را ... ندانستید .
اکبر گفت : باید آن ترکش به زبانت می خورد ، معجزه !
رحیم گفت : مرا با این ابو طیاره ... می خواهید ... ببرید ؟
رفت طرف آمبولانس و گفتم : پس توقع داشتی بنز سلطنتی برایت بفرستند ؟
راننده از دریچه به عقب نگاه کرد و جیغ کشید : پس دوستت چیشد ؟
ترمز کرد . پریدم پایین و رفتم عقب . درهای آمبولانس باز و بسته می شد و خبری از رحیم نبود ! راننده ضعف کرد و نشست روی زمین .
با ناراحتی گفتم : چنان با سرعت آمدی و چاله چوله رد شدی که حتما پرت شده بیرون . باید بگردیم .
دو سه کیلومتر جلوتر دیدم یکی وسط جاده افتاده . خودش بود ، آقای معجزه !
بهیار روی رحیم خم شد و رحیم ناگهان چنان نعره ای کشید که من یکی بند دلم پاره شد چه برسه به آن بیچاره . بهیار مادر مرده جیغی کشید و غش کرد . رحیم نشست و شروع کرد به خندیدن .
با ناراحتی گفتم ........