
حاج قاسمی که من می شناسم

حاج قاسم سلیمانی

کتاب حافظ دلها به کوشش جمعی از محققین دفتر تاریخ شفاهی شیراز و به جمع آوری و تدوین گوشه ای از خاطرات مردم شیراز از ایام شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی می پردازد . خاطرات تشییع بی نظیر سردار در شهر حافظ و حس زیبای مردم این شهر از شخصیت مردمی و دوست داشتنی حاج قاسم دست مایه نویسنده و همکاران ایشان در تحقیق شده و این بخش از تاریخ را برای ثبت به رشته تحریر در آورده است .
Size | XS | S | M | L |
---|---|---|---|---|
Euro | 32/34 | 36 | 38 | 40 |
USA | 0/2 | 4 | 6 | 8 |
Bust(in) | 31-32 | 33 | 34 | 36 |
Bust(cm) | 80.5-82.5 | 84.5 | 87 | 92 |
Waist(in) | 24-25 | 26 | 27 | 29 |
Waist(cm) | 62.5-64.5 | 66.5 | 69 | 74 |
Hips(in) | 34-35 | 36 | 37 | 39 |
Hips(cm) | 87.5-89.5 | 91.5 | 94 | 99 |
With your arms relaxed at your sides, measure around the fullest part of your chest.
Measure around the narrowest part of your natural waist, generally around the belly button. To ensure a comfortable fit, keep one finger between the measuring tape and your body.
موضوع کتاب حافظ دلها روایت خاطرات مردم ادیب شیراز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی به قلم جمعی از نویسندگان می باشد .
در این کتاب مهر مردم شیراز و خاطرات شان را از ایام شهادت و حضور در تشییع پر شکوه در شیراز در قالب خاطراتی کوتاه به رشته قلم درآمده است .
این کتاب روایتی از یک اتفاق ماندگار و توصیف شخصیتی خاص در عرصه تاریخ ایران اسلامی ست مثل تکه ای از پازل که می کوشد شخصیت این بزرگ مرد و محبت این قهرمان ملی را به تصویر بکشد .
حافظ دلها روایتگر صد و ده خاطره به همراه تعدادی عکس و معرفی محصولات مرتبط است . در این خاطرات سر محبت مردم به سردار و سیره زندگی تا دلبستگی ظرفیتی که سردار در ارتباط مردم به وجود آورد را می توانید ببینید .
« مشروبش ترک نمی شد ؛ اما شهادت سردار عوضش کرد . حالا هم روزه می گیرد ، هم نمازهایش را سروقت می خواند . زورخانه هم شده پاتوق این روزهایش .
یک بار رفیقش گفت : حیف این هیکل ورزشکاری نیست که بره باستانی کار کنه؟
جواب داد : هیکل رو می خوام چی کار ؟ باید راه و رسم پهلوانی رو یاد بگیری .
...
یکی از دوستانم می گفت : همیشه به برنامه های مذهبی علاقه داشتم ؛ اما با ترس و لرز پای تلوزیون می نشستم . اگر شوهرم از سر کار بر می گشت و چشمش به تلویزیون می افتاد هرچه از دهنش درمی آمد بارم می کرد . سردار که شهید شد . با ترس تلویزیون و مراسم عزاداری را نگاه می کردم . یک روز شوهرم آمد و من متوجه نشدم . تلویزیون روشن بود . عکس سردار را که دید همان جا نشست و زار زار گریه کرد ... »
بخشی از متن کتاب حافظ دلها صفحه 140 و 126
مشخصات
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورود به سیستمیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورود به سیستمیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود به سیستم