موش کور کوچولو فکر میکند بهعلت ضعیف بودن چشمانش نمیتواند خدا را ببیند. پس یکی یکی به سراغ دوستانش میرود و از آنها میپرسد خدا چه شکلی است. ولی میفهمد آنها هم هیچوقت خدا را ندیدهاند . سرانجام از اینکه میفهمد علت ندیدنش این نیست که خدا دوستش نداشته و به او چشمان ضعیف داده بلکه شاید به این دلیل است که خدا بفهمد بندگانش باوجود ندیدن او، چهقدر به یادش هستند و او را دوست دارند؛ خوشحال میشود.
مناسب سنین:6 تا 9 سال
قسمتی از کتاب برای مطالعه :
موموکی آه کشید و برای هزار و سومین بار با خودش گفت :
کاش چشم هایم بهتر می دید و می توانستم خدا را ببینم !
سرش را از خاک بیرون آورد و با چشم های ضعیفش به اطراف نگاه کرد .
یکی آن جا بود که گوش های درازش را تکان می داد .
موموکی پرسید :
تو خرگوشی ؟
به من می گویی خدا چه شکلی است ؟
خرگوش به موموکی نزدیک شد و گفت :
آخه من از کجا بدانم ؟
من هم تا حالا خدا را ندیده ام ....