
اهالی اینجا

منتخب مفاتیح الجنان جیبی رنگی

کتاب موکب رنگی پنگی خرده روایت هایی از زیارت اربعین به قلم بهزاد دانشگر است که سومین مجموعه در ادامه کتاب های پادشاهان پیاده و موکب آمستردام می باشد و در مورد موکبی کوچک و پر از شوق و سر و صدای بچه هاست و روایت های این مجموعه از هنرمندان خلاق این موکب رنگی پنگی است .
Size | XS | S | M | L |
---|---|---|---|---|
Euro | 32/34 | 36 | 38 | 40 |
USA | 0/2 | 4 | 6 | 8 |
Bust(in) | 31-32 | 33 | 34 | 36 |
Bust(cm) | 80.5-82.5 | 84.5 | 87 | 92 |
Waist(in) | 24-25 | 26 | 27 | 29 |
Waist(cm) | 62.5-64.5 | 66.5 | 69 | 74 |
Hips(in) | 34-35 | 36 | 37 | 39 |
Hips(cm) | 87.5-89.5 | 91.5 | 94 | 99 |
With your arms relaxed at your sides, measure around the fullest part of your chest.
Measure around the narrowest part of your natural waist, generally around the belly button. To ensure a comfortable fit, keep one finger between the measuring tape and your body.
کتاب موکب رنگی به قلم بهزاد دانشگر سومین مجموعه از پادشاهان پیاده است که در سه بخش با عنوان های موکب رنگی پنگی ، موکب اهل قلم و پادشاهان پیاده نوشته شده است و شامل خرده روایت هایی از زیارت اربعین است که در موکب رنگی پنگی این خرده روایت ها از هنرمندان خلاق موکب نقل می شود .
در موکب اهل قلم خرده روایت ها از نویسندگانی بیان می شود که با عشق و ارادت به سید الشهدا علیه السلام رنگ می نشاندند روی سپیدی بوم های بزرگ و کوچک .
بخش سوم کتاب با عنوان پادشاهان پیاده جمع آوری شده است که ادامه خرده روایت هایی کتاب پادشاهان پیاده است که از نوشتن در آن کتاب جا ماندند و حالا نام هایشان نیست اما روایت های شیرینشان را در این کتاب چاپ شده است .
خرده روایتی را از یک زائر ترکیه ای با نام نیهال آدانیز 39 ساله بخوانید :
این روزها هر قدمی که بر می دارم استغفار می کنم خدایا من را ببخش . خدایا من جاهل بودم اما تو من را هدایت کردی . تو دستم را گرفتی و آوردی وسط این دنیای نور . من توی محله ای بزرگ شدم که دشمن اهل بیت علیه السلام بودند . دشمن امام حسین علیه السلام بودند . ما هم مثل باقی اهالی محل حنفی بودیم آن هم حنفی هایی که چندان اهل رعایت احکام دینی نبودیم . سه دختر بودیم و همگی بی حجاب . خانواده مادری و پدری ام هم بی حجاب بودند . نماز هم نمی خواندند . فقط مادربزرگم نماز می خواند . دین هیچ جایی از زندگی مان نبود . از علوی ها متنفر بودیم . معروف بود که علوی ها نه تنها نماز نمی خوانند بلکه اهل طهارت هم نیستند .
من اما از کودکی یک محبتی نسبت به دین در دلم احساس می کردم . مثلا گاهی می رفتم پیش مادربزرگم و درباره نماز و روزه یا مسائل دینی با او حرف می زدم . شب های قدر نماز می خواندم و چند آیه قرآن ؛ اما بقیه روزهای سال مثل بقیه جوان ها دنبال تفریح بودم و خوش گذرانی .
هجده سالم که شد رفتم سر کار . حسابدار یک شرکت تولید ظرف های شیشه ای شدم . آن روزها یک جوان بود که برای ما جعبه می آورد تا ظرف ها را توی آن جعبه ها بگذاریم . یکی دوباری همدیگر را دیدیم و حرف زدیم . چند وقت بعدش از من خواستگاری کرد خب من هم دوسش داشتم و قبول کردم .
روزی که رفتیم خانه شان دیدیم یک تابلو از امام علی علیه السلام به دیوار خانه شان است . خانواده من فکر کردند این ها علوی اند . با دلخوری از خانه شان آمدیم بیرون . خانواده ام با ازدواج مخالفت کردند . می گفتند این ها خداشناس نیستند اهل طهارت نیستند . من چند وقتی تردید کردم اما هر چی فکر کردم دیدم جوان خوبی است . توی همان چند هفته ای که آشنا شده بودیم دیده بودم اهل مسائل دینی است . برای همین اصرار کردم که با ازدواج ما موافقت کنند . بلاخره ازدواج کردیم و دیدم حدسم درست بوده همسرم و خانواده اش افرادی دین دار بودند اصلا همان ها باعث آشنایی دوباره من با دین و احکام دینی شدند .
حالا نه تنها من که خانواده ام هم به اهل بیت علیه السلام علاقه پیدا کرده اند .
حالا خدا را شکر می کنم که شیعه شده ام چون شیعه شدنم باعث آشنایی من با کربلا و اربعین شد ...
مشخصات
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورود به سیستمیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورود به سیستمیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود به سیستم