شهید محمدرضا دهقان در تاریخ 26 فروردین ماه سال 1374 در تهران دیده به جهان گشودند و در تاریخ 21 آبان ماه 1394 به عنوان بسیجی تکاور برای دفاع از حرم به سوریه رفتند و در انتهای ماه محرم در طی نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب به شهادت رسیدند و در تاریخ 25 آبان ماه در امامزاده علی اکبر ( ع ) چیذر به خاک سپرده شد .
این شهید دهه هفتادی در دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق ( ع ) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بودند .
کتاب یک روز بعد از حیرانی زندگینامه شهید محمدرضا دهقان از کودکی تا شهادت را از زبان خانواده و دوستان و همرزمان ش ، با زبانی گیرا و جذاب به صورت داستانی بیان می کند و خواننده را با خصوصیات اخلاقی و رفتاری و زندگینامه شهید به خوبی آشنا می کند .
در انتهای کتاب عکس های از کودکی تا شهادت ایشان را می بینید .
تو باید کنار مهدیه و مادر می ماندی تا آن ها استقامتشان را از دست ندهند . در تنهایی شان پریشان بودند و مدام گریه می کردند ، اما در حضور دیگران آن قدر مقاوم بودند که حتی جانشین فرمانده تان گفته بود : این شهادت یه طرف ، این حال و استقامت شما یه طرف . من ندیدم خانواده ای که فرزندش شهید شده باشه ، مثل شما مقاوم و آروم و ساکت باشه و حتی بخنده . ما اومده بودیم اینجا بگیم و گریه کنیم ، ولی از اول تا آخر مجلس خندیدیم .
اصلا مگر می شد نخندید . آن قدر شرین کاری کرده بودی و دسته گل به آب داده بودی که نمی شد یک خاطره از تو تعریف کرد که تویش اتفاق خنده داری نیفتاده باشد . همه یاد خاطره هایت می افتادند و می خندیدند .
اصلا چرا نباید می خندیدند ؟ تو که به آرزویت رسیده بودی و راضی و خوشحال بودی . از خیلی قبل تر برای شهادتت برنامه ریخته بودی . یادت هست سر مزار محرم ترک از مهدیه خواستی که همان جا از تو عکس بگیرد ؟
مهدیه گفته بود : چرا اینجا ؟ بریم سر مزار آقا رسول اونجا عکس می گیریم .
و تو گفته بودی : نه این شهید کلید فتح شهدای ایران در سوریه ست . اولین شهیده . محمورضا بیضایی هم اینجا عکس داره . رسول خلیلی هم اینجا عکس داره . من هم این قدر اینجا عکس می گیرم تا شهید بشم .
حرفت برای مهدیه خنده دار بود . گفته بود : اگه با عکس گرفتن بود الان نصف ملت ایران شهید شده بودند .
اما آن عکسی که تو می گفتی جنسش فرق داشت با همه عکس هایی که بقیه انداخته بودند . مامان فاطمه می گفت : دیدی با عکس انداختن شهید شد ؟
بعد از آن روز مهدیه بارها با خودش زمزمه می کرد : کاش من هم می اومدم داخل حرم امام حسین ( ع ) می خوابیدم و سر مزار شهدا عکس می انداختم تا مثل تو شهید بشم .
اما به گمانم به این راحتی ها هم نبود . شهادت که به همین راحتی ها نیست . تو هزار راه نرفته را برای شهادت رفته بودی و هم هزار جور نذر و نیاز کرده بودی .